ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
وقتی در گوشه ی دنجی از پارک شهر می نشینم ، به خاطرات دوردستمان می اندیشم ...
فقط دنبال یک جواب قانع کننده برای تمام چراهای آزاردهنده ی ذهنم می گردم ، تا خود را آرام کنم !
آخر چرا ... ؟؟؟
شاید آن وقتها هیاهوی بچه ها برای بازی کردن و شور و شوقشان ، به چشمم نمی آمد و فقط به تو می اندیشیدم ...
شاید آدمهایی که در پارک پرسه می زدند به هر دلیلی ، اتفاقاتی که درون پارک شهر رخ می داد به چشمم نمی آمد ، چون یا حضورت بود یا یادت ...
اما حالا ...
حضورت نیست !
یادی آزاردهنده از تو باقی مانده که تکرارش تلنگری ست به ذهنم ، که فکر نکن ، فکر نکن ، فکر نکن !
او الان هرجا هست ، خوش است بی تو ...
حتی نمی پرسد زنده ای یا نه ؟
حالت چطور است بی من ؟!
حتی برای رفتنش تو را خبر نکرد ...
آه ... چه ظالمانه در این دنیای نامرد ...
دلها را له می کنند و لبخندی تلخ تحویلت می دهند و می گویند : چند روز دیگر مرا هم فراموش می کنی ...
چه زود و چقدر عجیب ، آنهایی که یک روز می اندیشیدی واقعاً پاک اند و با احساس ، با قلبی عاشق که فقط برای تو می تپد و چیزی یا کسی جز تو برایشان مهم نیست ، عوض می شوند ...
و چقدر زود از آن آدم رویایی به آدمی سنگدل یا بهتر بگویم بدون هیچ قلبی در سینه شان تبدیل می گردند ...
آیا گذر زمان است که همه چیز و همه کس را تغییر می دهد یا رسم روزگار بی همه چیز ... ؟!
در این دنیای بی در و پیکر ، من فقط این را فهمیدم که نباید صادق و رو راست بود !
در این دنیا ، هر که راست گفته ، باخته و هر که دورو بوده ، بُرده . آخر چرا ؟ می گویند : وقتی ارزشها عوض بشوند ، عوضی ها با ارزش می شوند ...
چقدر زجرآور است ، باید بدترین باشی تا بهترین های روزگار از آنِ سرنوشت تو باشد ...
برای من ، از روز اول بهترین نبودی ... اما برای من و به خاطرم بهترین شدی ، حالا دیگر چه فایده دارد !
خوب یا بد ...
فعلاً که نبودنت به سراغم آمده !!!
نوشته شده بر تقویم زندگی من :
چهارشنبه 12 مهر 1391
ساعت 00:26
ببینم این پسره مگه برنگشته پیش ابجی من؟؟؟؟


ینی کشتمش!!!!
ابجی جونم ب خدا ارزششو نداره!!!
روحیه ی خودتو داغون نکن واسه ی ادمی که ب قول خودت شاید بی تو خوش باشه!!
ی پسر هیچ وقت دلش واسه احساسات ی دختر نمیسوزه!!! اینو از من داشته باش تا اخر عمرت!!!
سلام فاطمه خانوم
دروغ نمی گم وبتون رو نخوندم
اما ذخیرش کردم
بعد حتما می خونمش
خیلی قشنگ بود مخصوصا جمله های پایانی
سلام
چه عجب افتخار دادین بعد اون همه کامنت که براتون گذاشتم
یه سریم به ما زدی!!!!
راه گم کرده بودی؟؟؟؟!!!!
بی معرفت....!!!!!!!!!!!!!
انقد بد نباش . نتم قطع بود . وقت کافی نت رفتنم نداشتم . با گوشی هم چند بار خواستم برات کامنت بذارم . موفق نشدم
با سلام
وبت رو خوندم دیدی بد قول نبودم...
زیبا نوشته بودی فاطمه جان
ما که به اون کسی که می خواستیم نرسیدیم
هر دومون آرزومون روزی رسیدن بود
امیدوارم شما برسی...
تلخ ترین ...
هستی ولی من حس می کنم دلهره دارم
از فکر نبودنت همش دلشوره دارم
دستامو گرفتی من و لمس می کنی اما
حسم می گه یک هفته ازت فاصله دارم
هر ثانیه از جفت چشات خاطره دارم
حتی از رژ روی لبت خاطره دارم
چشمامو می بندم ببوسمت اما
500 تا زمستون از لبت فاصله دارم...
مواظب خودتون باشید
.... ارادتمند شما یه پسر دل خسته
عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شود
زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد !
من
در این بغض های هر لحظه
در این دلتنگی های مدام
در این آشفتگی های دقایقم
دارم
سکوت
می شوم
با من از عشق چیزی بگو
پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود…!
با سلام و احترام
به نظرم اگر کمی راجع به محتوای وبلاگتون کار کنید بهتر باشه ، صرفا نامه ها و متن های عاشقانه به درد بازدید کننده ها نمی خوره و فقط شاید با نوشتنش خودتون رو آروم کنید .
سعی کنید با کمی محتوای به درد بخور و تاثیر گذار ، حتی به اندازه وا داشتن مخاطب به چند ثانیه فکر راجع به مطلب نوشته شدتون از اتلاف وقت بازدیدکنندتون جلوگیری کنید.
براتون آرزوی موفقیت دارم . یا علی
کفش هایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند من کودکانه دلتنگتو میشوم بی آنکه فکر کنم چه کسی دلتنگ من میشود.ممنو ن خبرم کردی
زندگی خیلی عجیب وبیشتر ترسناکه!
ادما ارزش محبت دیدن دارن اما دنیا نمی تونه ببینه
واسه همون عوضشون میکنه...
خدا
یسر بزن دوستم حالا که نت داری
مرسی که اومدی فاطمه جون
سلام
اپم دوست داشتی بیا!!