-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 تیر 1392 17:21
نیا باران ... زمین جای قشنگی نیست ... من از اهل زمینم ... خوب میدانم که گل در عقد زنبور است ... ولی پروانه را هم دوست میدارد ... !
-
خودم زیادی بزرگت کردم ... !
دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 16:13
خیلی وقتها خیلی دیر آدمهای اطرافت رو میشناسی … اونوقت تازه یاد میگیری به خیلی ها بگی “ لطفا جلوتر نیا ” یه وقتایی لازمه از گوشیمون بشنویم “ مشترک مورد نظر آدم نمی باشد … لطفا قطع کنید ” خیییییییلی وقته واسه من تموم شدی و الان در نبودت دارم بهترین روزای عمرمو میگذرونم چشم حسود کوووووووور !!!!!!! گفتم ک بدونی دل نوشته...
-
صبر سنگ
چهارشنبه 13 دی 1391 23:28
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم آن منِ دیوانه ی عاصی در درونم هایهو می کرد مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه می...
-
کاش ...
پنجشنبه 30 آذر 1391 18:55
کاش می فهمیدی ... قهر می کنم تا دستم را محکم تر بگیری و بلندتر بگویی : بمان ... نه اینکه شانه بالا بندازی و آرام بگویی : هر طور راحتی ... ............. امشب شب یلداست یک سال شد آشنایی مان ...
-
لبخند تلخ روزگار و آدمهایش ... !!!
جمعه 24 آذر 1391 01:14
وقتی در گوشه ی دنجی از پارک شهر می نشینم ، به خاطرات دوردستمان می اندیشم ... فقط دنبال یک جواب قانع کننده برای تمام چراهای آزاردهنده ی ذهنم می گردم ، تا خود را آرام کنم ! آخر چرا ... ؟؟؟ شاید آن وقتها هیاهوی بچه ها برای بازی کردن و شور و شوقشان ، به چشمم نمی آمد و فقط به تو می اندیشیدم ... شاید آدمهایی که در پارک پرسه...
-
صدایم کن ، بیا تا دوباره ما شویم . . .
سهشنبه 16 آبان 1391 20:13
صدایم کن ، بیا تا دوباره ما شویم ، مرحمی بر سوز دلم باش ، نگاه کن ، پاییز به من می خندد ، بیا داغ جدایی مان را به دلش بگذاریم . بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند . دوباره صدایم کن . . .
-
معجزه ی عشق
پنجشنبه 11 آبان 1391 15:51
مثل کبریت کشیدن در باد ، دیدنت دشوار است . . . من که به معجزه ی عشق ایمان دارم . . . می کشم آخرین دانه ی کبریتم را در باد . . . هر چه بادا باد . . . . . . . . .
-
خدایا چه کنم ؟
چهارشنبه 26 مهر 1391 21:26
دارم دیوانه می شوم زیر بار این همه سکوت ، تنهایی ، بی کسی و از همه مهم تر حسرت ! کاش هیچ وقت ، هیچ کسی دچار حسرت نشود . . . حسرت گذشته ، گذشته ای شیرین . . . گاهی وقت ها ، ما آدمها آنقدر غرق خوشی های دنیا می شویم که یادمان می رود چه کاری درست و چه کاری غلط است ، چه کنم که موجب همه ی بلاهایی که امروز به سرم آمده خودم...
-
اگر می دانستی ...
جمعه 14 مهر 1391 01:37
اگرمی دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی ... با تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کردی اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی و اشکهایم را با چشمان عاشقت به باد می دادی اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی تا من با سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش...
-
پاییز آمد . . .
چهارشنبه 12 مهر 1391 22:16
پاییز امسال آمد ، اما تو نیستی ، اما فرق دارد با تمام پاییز ها ، اما هوای گرم تابستان هنوز رخت نبسته . . . چند روز پیش آسمان به قدری می بارید که هرکه در خانه نبود در عرض چند ثانیه یک دوش کامل می گرفت و به اصطلاح میشد موش آب کشیده . . . هوا چنان سیاه بود و چنان می نالید که انگار می خواست حقش را از زمینیان بگیرد آه . ....
-
هیاهوی دلم کجاست ؟
سهشنبه 11 مهر 1391 23:01
صدایم کن . . . این بار ، هرچه از دوردست ها صدایم کنی صدایت به گوشم نمی رسد . . . . . . دوری . . . خیلی دور ! فرسنگ ها فاصله داریم دلمان را نمی دانم . . . . . . . این بار اگر صدایم کنی نمی دانم در جوابت ، سکوت کنم یا حرفی بزنم قدیم ها اگر صدایم میکردی راحت و آرام ، از دلی بی دغدغه و شاد جواب می گرفتی اما حالا . . . می...